قلم میدرخشد و مرا به اغوا میبرد که نزدیکتر شوم، اما داستان درد، لحن دیگری دارد
قصهای سرشار از خون، که قلمفرسایی را تاب نمیآورد. گاهی قلم تیغی میشود که کاغذ جان را میبرد، پس دیگر نمی نویسم بلکه در اوج پرواز میکنم. اما خیر قلم را رها نمیکنم تا آسوده بنشینم.
ای شهری که نور را حتی با هزینهی نابینایی چشم تحمل میکنی، ای اخگر مرگ میان بمباران و سکوت معاملهگران کوردل. ای عطر جانبازان و ای رایحهی دریای خون برآمده از سلاخی جسمهای پاکی که محاصره همواره بی رمقشان کرده است.
همین غزه را بس، که شهری است آزادی و کرامت بشر بدون غل و زنجیر در آن نفس میکشد. شهری که تف به روی بزدلان و بازندگان انداخت و مردانگی واقعی را زنده کرد. در حالی که عدهای با عصبانیت به او خیره میشوند چون مقاومت غزه حیثیتشان را خدشهدار کرده است!
ای ذلیل توطئهگر، خوب بدان که غزه دیگر نگران شکست نیست، دیگر نگران غلّ و زنجیری نیست که شما خود را با آن بستهای... اکنون گزینهی زمان مهم است که تو به قافله بپیوندی یا خیر نپیوندی. چرا که یا به سرعت محو و نابود میشوی و یا همچنان نحس و نجس میمانی.
بیش از شصت سال است که ما همانگونه که بودیم باقی ماندهایم. هیچ چیز تازهای رخ نداده است، جز اینکه بیشتر به خودمان بیاییم. دریای غزه با موجی خروشان طلوع میکند تا کسانی را که بنادر را فروختهاند و حافظهی تاریخ را آلوده و حقیقت را تحریف میکنند غرق کند.
در غزه سکوت، مرگ است. کودک رنگپریده، مرگ است. محاصره مرگ است. فریاد عمیق در سینهی جوانمردان مرگ است و اشک سنگین در چشم مادران نیز مرگ است.
غزه زندانی زیباست که با لباس زندانی میخوابد و بیدار میشود. نه آب، نه برق، نه غذا، نه دارو، نه نور پشت پنجره، نه خندهای بر دهان فرزندانش، هیچکدام در غزه وجود ندارند چراکه گلویش از طعم مرگ پر شده است.
اما با همهی این مصیبتها، زندگی در غزه معنادار است، حتی اگر بوی تعفن مرگ، بینی را پرکند، لحظهای که برای جسدی قبر میکنی، روح دیگری در آن برپا میشود. غزه با وجود بیتفاوتی اعراب همچنان در حال بازسازی و به مقاومت پایبند است و با وجود خونریزی به سان دختر جوانی با دستانی سبز و پر امید است! غزه با وجود اینهمه درد و ستم، مفهوم جدیدی از زندگی و راهی جز تسلیم به مخاطبان خویش میآموزد. پرندگانی که لانههای خود را میسازند و سپس آنها را به دست دشمنان میسپارند، لیاقت پرواز ندارند!
نظرات